اگر به آنجا رسیدی ، دیگر شک نکن که خداوند تو را دعوت کرده است. این جمله ایست که در این چند هفته گذشته زمزمه زیر لبم شده است.
چند روزی بود ، به این سوال فکر می کردم که برای چه به آنجا می روم؟؟ تا آنجا که نوشته ای از بایزید را در ابتدای کتاب خسی در میقات خواندم که می گفت :
" اولین بار که به مکه رفتم ، خانه خداوند را دیدم. با خود گفتم که این حج مقبول نیست که من از این جنس سنگ و خانه بسیار دیده ام. بار دوم که به حج رفتم خانه خداوند و خداوند خانه را دیدم ، باز گفتم که این هنوز حقیقت توحید نیست. بار سوم که رفتم فقط خداوند خانه را دیدم. به فکر فرو رفتم که بایزید اگر خود را ندیدی و همه عالم را بدیدی مشرک نبودی و چون همه عالم را نبینی و خود را ببینی مشرک باشی.آنگاه توبه کردم و از دیدن هستی خود نیز توبه کردم. "
و بعد از خواندن این نوشته سوال اندر سوال ، که من چه هستم و چه کرده ام؟؟ شاید به قول دوستم بایستی " میم " آخر تمام این فعل ها را حذف کنم تا شاید بفهمم که هیچ نیستم و هیچ نکرده ام.
از این حرفها بگذرم که تمام این حرفها بدون سخنی از او ، روح و معنایی ندارد.آیا می شود به آنجا رفت و روح حق و حقیقت حج را درک نکرد؟ و با خود می گویم چه می شود شنوم کنار کعبه صدایش ؟
و اما مدینه :
سلام من به مدینه ، به آستان رفیعش
به مسجد نبوی ، به لاله های بقیعش
سلام من به علی و به حلم و صبر عجیبش
سلام من به بقیع و چهار قبر غریبش
که نمی دانم با من چه خواهد کرد؟
نمی دانم که آیا در آنجا هم شارع العباسی وجود دارد که با نگاه به انتهای آن چشم و دل را با خود ببرد؟
نمی دانم بین الحرمین آنجا هم همانند بین الحرمین کربلا هست یا نه؟
و هنوز نمی دانم فلسفه اولین نگاه ها چیست که همه را به سجده می کشاند !! که هنوز آن نگاه ها را در کربلا به یاد دارم.
این نوشته را نوشتم تا شاید بهانه ای باشد تا از تمامی شما دوستان حلالیت بخواهم .
التماس دعا